.....آوایی ست

ساخت وبلاگ
چله گرفته ام......
.....آوایی ست...
ما را در سایت .....آوایی ست دنبال می کنید

برچسب : اردیبهشت, نویسنده : atrnarnja بازدید : 46 تاريخ : چهارشنبه 8 آذر 1396 ساعت: 12:51

فرش ها لوله شده اند و مبل ها جمع شده.دو تا از فرش ها را دادم قالیشویی خانه لبریز بوی رنگ شده....با پسرک به توافق رسیدم که اتاقش را رنگ یاسی..یا بنفش روشن روشن بزنم.پسرک با کامپیوترش نقل مکان کرده به اتاق من ..و من فکر می کنم چرا اینقدر از درون تهی هستم...دیشب فقط 10 دقیقه ای کنار  دوست نشستم و به تی .....آوایی ست...ادامه مطلب
ما را در سایت .....آوایی ست دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : atrnarnja بازدید : 70 تاريخ : سه شنبه 23 خرداد 1396 ساعت: 14:26

واقعیت تلخ تر از عکس های بی خانمان های گور خواب  ها و یا خشک شدن دریاچه ارومیه و هامون و زاینده رود و اختلاس های چند هزار میلییاردی و زد و بند آقا زاده ها و نرخ بهر های کمر شکن و رکود اقتصاد و صنعت وفساد و سیاست های بسته و کینه توزانه جهانی موجود است ..واقعیت انکار شده این 38 سال همان سکوت خفقان گرف .....آوایی ست...ادامه مطلب
ما را در سایت .....آوایی ست دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : atrnarnja بازدید : 68 تاريخ : سه شنبه 23 خرداد 1396 ساعت: 14:26

جواب سوال هایم را پیدا نمی کنم.هیچ سردگم تر می شوم...فکر می کنم چرا اینهمه بی انگیزه شده ام؟نرفتن به کوه...کمردرد که مثل یک همنشین مرا همراهی می کند ....فشار مالی...سرو کله زدن با ادا و اطوارهای پسرک.یا تبعیض واجحافی که در موقعیت کاری ام عملا مرا سرخورده کرده و....یا وضع گل و بلبل جامعه؟و ترس و سکوت .....آوایی ست...ادامه مطلب
ما را در سایت .....آوایی ست دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : atrnarnja بازدید : 49 تاريخ : سه شنبه 23 خرداد 1396 ساعت: 14:26

بالای قله میان برف و مه با او حرفم شد .نتوانستم بعد هفته ها کمردرد و تنهایی و فشار مضاعف کار و برخورد او خودم را کنترل کنم...دلم می خواست مشت  محکمی حواله اش میکردم اما تلخی بین ما مثل مرگ بود...مسله این است که  اعتقادم را به همه چیز از دست داده ام .فساد و تباهی موجود در جامعه از یک  سو و سکوت وا خو .....آوایی ست...ادامه مطلب
ما را در سایت .....آوایی ست دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : atrnarnja بازدید : 65 تاريخ : سه شنبه 23 خرداد 1396 ساعت: 14:26

ساعتها زیر باران و در سرما راه رفتم و مدام به این فکر می کردم که چقدر انرژی از حیات و هستی گرفته ام؟چقدر از ته دل شاد بوده ام؟چقدر مواظب جسم و روح خود بوده ام ؟و در نهایت از هستی به چه میزان لذت برده ام؟      مشکلی که مدام مرا آزار می دهد نشخوار بیهوده فکری است که هیچ نتیجه     ای جز آسیب به روح و ر .....آوایی ست...ادامه مطلب
ما را در سایت .....آوایی ست دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : atrnarnja بازدید : 74 تاريخ : سه شنبه 23 خرداد 1396 ساعت: 14:26

یوگا رفتم.گل گاو زبان دم کردم.ساعتی پای صحبت های دلجویانه دوست نشستم.به خرید رفتم.نوشتم.گذاشتم اشک هایم از تنگ خانه چشم رها شود اما  آرام نشدم..فکر می کنم چرا؟؟اتفاق تلخی که افتاد جدا از ماهیتش به کدام  بخش نادیده روحم چنگ انداخت که اینگونه مرا از پا انداخته؟؟؟به بی نظمی  و حرف های خاله زنکی که پشت .....آوایی ست...ادامه مطلب
ما را در سایت .....آوایی ست دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : atrnarnja بازدید : 62 تاريخ : سه شنبه 23 خرداد 1396 ساعت: 14:26

به روزها و شب هایی که گذشت فکر می کنم.... به اشک ها و لبخند ها ...به اندوه های سخت و شوق های انرژی بخش..به کوه ها و قله هایی که تا کمر در برف فرو رفتم و صخره هایی که روی سکوتش سجده  کردم...به تلاش سخت برای کار و رها کردنشان به خاطر شرایط متناقص شان... به پسرک و منطق غیر قابل فهم و بی خیالیهای مدامش .....آوایی ست...ادامه مطلب
ما را در سایت .....آوایی ست دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : atrnarnja بازدید : 78 تاريخ : سه شنبه 23 خرداد 1396 ساعت: 14:26

8 اردیبهشت ...چهل سالگی
فکر می کنم به چهل اردیبهشتی هایی که گذشت و اینکه به صرف جبر شرایط به همین روش کجدار و مریض و مثل چهل سال قبل این سال را به پایان برسانم؟؟

نوشته شده در هفتم اردیبهشت ۱۳۹۶ساعت ۸ ب.ظ توسط فرزانه|


.....آوایی ست...
ما را در سایت .....آوایی ست دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : atrnarnja بازدید : 80 تاريخ : سه شنبه 23 خرداد 1396 ساعت: 14:26

حال بچه مدرسه ای را دارم که بعد سه ماه تعطیلی و استراحت باید اجبارا به  مدرسه برود..بعد یک دوره بیست روزه افسردگی از بیماری و کار زجر آور ..ترس هایم را رها کردم و آن کار را ترک کردم و بی خیال همه چیز .به خودم استراحت  دادم.در این بیست روز بیکاری والبته بعد یک جرو بحث سخت با دوست و  مدارای و حمایت او توانستم اعتماد به نفس و غرور خود را دوباره پیدا کنم و  از آن حال خراب بیرون بیایم..گرمی آفتاب پاییزی .کتاب .پیاده روی.جلسات  حافظ خوانی .کوه .و البته محبت دوست مرا سراپا کرد..آن کار هم از لحاظ  جسمی و بیشتر روحی و روانی و ذهنی برایم فرساینده و عذاب آور بود..به کمک دوست توانستم کاری مناسب با شرایطی با کیفیت تر پیدا کنم که از اول آذر باید بروم.حالم مثل کسی است که تعطیلاتش دارد تمام می شود..اعتراف می کنم  محبت و توجه دوست مرا بسیار کمک کرد بماند که ده روز جوابش را ندادم و  وقتی هم با او حرف زدم جروبحث دردناک و سختی با او داشتم..اما اعتراف  می کنم در مواجهه با من صبور و مهربان بود و بلاخره مثل همیشه توانست  مرا آرام کند و لبخند و شادی و آرامش را برایم به ارمغان بیاورد... .....آوایی ست...ادامه مطلب
ما را در سایت .....آوایی ست دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : atrnarnja بازدید : 78 تاريخ : پنجشنبه 27 آبان 1395 ساعت: 23:35